قصّة " الشهيد ".. ترجمة الى الفارسية
--------------------------------------------------------------------------------
.
.
قصة (الشهيد) للقاصّ التونسي "ابراهيم درغوثي"
ترجمتها إلى الفارسية : هادية العبدالله
وأنا أدخل باب الجبانة واجهتني الحفرة كجرح نازف منذ بدء الخليقة ، فذهبت أسأل حارس المقبرة عمّن نبش هذا القبر .
قال إن رجالا مهمين جاءوا منذ يومين يجمعون بقية عظام شهداء الثورة ليدفنوها في مقبرة الاستقلال.
فقلت له إن هذا قبر الحركي الذي دل جيش فرنسا على مكان اجتماع الثوار فهاجموهم على حين غرة وقتلوا هذا الذي مازال راقدا هنا تحت التراب بينما فر بقية رفاقه تحت جنح الظلام.
قال : تشابهت عليّ القبور فأشرت عليهم بهذا ، وأشار إلى الحفرة التي حوت قبر الرجل الذي عاد الثوار فذبحوه بعدما غادر جيش فرنسا الحي
وقال : لقد ضرب له ضابط ، سلام تعظيم ، بعدما غلفوا الصندوق الذي حوى رفاته بعلم الوطن .
نظرت إلى قبر الشهيد الراقد في جبانة الغرباء وابتلعت لساني .
/
روايت : ( شهيد )
نويسنده : ابراهيم درغوثي - تونس
ترجمه به زبان فارسى : هادية العبدالله - لبنان / امريكا
آنکه وارد شدم به قبرستان با حفره ای زخمی که از خون گرفته قبل از ابتدای افریده مواجه شدم..
پس از ان..رفتم به نگهبان گورستان و پرسیدم درباره کسی که آن قبر را از زیر خاک در آورد.
می گفت که کسیهای مهمی اند آمدند و مانده های شهیدان انقلاب را به قبرستان آزادی به خاک سپردند.
گفتم که آن قبرا وابسته به جاسوس که جایگاه سرکشهای به لشگر فرانسوی را نیشان داد که ناگاه آن کسی را کشتند هنگامیکه بقیه را در تاریکی فرار کردند .
می گفت : من اشتباه کردم..و به قبر آن کسی را اشاره کردم وقتی از من می پرسیدند.. که سرکشهای ملی بعد از رحیل لشگر فرنساوی آمدند و جثه آن دوباره ذبح کرد.
اضافه کرد: یک آفسر بآن تحیه ای تجلیل وصلح کرد.. بعد که صندوق باقی مانده ان را به پرچم مملکت را بوشیده شد.
به قبر شهید را نگاه کردم وبا حسرت زبان من را بلع کردم.
- تمّت -
/
عن
هاديه العبد الله -حكايا